تا جایی که یادمه هیچ وقت نشناختیتم ولی همیشه حسم میکردی ولی اولین باری هست که دوست دارم حسم نکنی چون دنیام خیلییییییییییییییییییی پر درد شده، دردای جسمی رو که دیگه حس نمیکنم، میبینی شدم مثل دیونه ها نه خواب دارم نه غذا میخورم، روزی بک وعده اونم اندازه یک بچه ۱ ساله خواب هم که روزها خواب و شب ها بیدار فکرم همیشه درگیر تو حافظم پر از خاطرات تو دلم باتو چشم پر از اشک گوشم پر از صدای تو فقط دستهام دستاتو کم داره

گفتم امیدوارم حسم نکنی چون خیلی بده حس کنی کسی تو یک چشم بهم زدن تمام دارایتو تمام عشقتو بگیره و مال خودش کنه، کسی که خیلی قوی و محکم روی زندگیت، روی دنیات، زندگی و دنیاشو اینقد محکم بسازه که تو زنده بگور بشی

امیدوارم حسش نکنی خیلی سخت و تلخه 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها